زندگی مصلحتی

ساخت وبلاگ

     از زبان مشاور

    » طلاق در کهنسالی

آقا و خانم دوراندیش، که شصت سالگی را گذرانده بودند و چهل سال از عمر زندگی مشترکشان گذشته بود، به مشاوره آمدند. ایشان را احترام کردم و خواستم مسئله مشاوره ای شان را بیان کنند.

ایشان گفتند: «سال ها است که اختلاف داریم. قبلا می خواستیم از هم جدا شویم، اما به خاطر مصلحت فرزندانمان و برای این که آنان آسبیب نخورند، صبوری کردیم و با هم ماندیم. اما اکنون فرزندانمان، که عامل اصلی ادامه زندگی مشترکمان بودند، ازدواج کرده اند و زندگی مستقل تشکیل داده اند. حالا احساس می کنیم دیگر انگیزه ای برای ادامه زندگی با هم نداریم. پس ازازدواج آخرین فرزندمان، باز فکر طلاق به ذهن و زبانمان آمده است. با سامان گرفتن فرزندانمان، دیگر مصلحتی برای ادامه زندگی مشترکمان نمی یابیم.

با هم توافق کردیم که قبل از طلاق، به مشاوره بیاییم تا مبادا کاری کنیم که بعد پشیمان شویم. شما بگویید چه کنیم که کار درستی کرده باشیم و خدا از کارمان راضی باشد؟

پاسخ ما

به ایشان آفرین گفتم. گفتم به دو دلیل به شما آفرین می گویم:

  1. اینکه به مشاوره آمدید و پیش از تحصیل اطمینان، کاری نکردید که حسرت و ندامت به بار آورد، این کار دانایان است که در تصمیم های دانه درشت، از اندیشه دیگران بهره می جویند. این شیوه خردمندان است که در انجام کارهایی که ممکن است پشیمانی به بارآورد یا نتیجه مطلوب به بار نیاورد، درنگ می کنند و به مشاوره روی می نهند.
  2. این که مصلحت فرزندانتان را در نظر گرفتید و تا سامان گیری زندگی شان، زندگی تان را سرپا نگه داشتید. این کار عاقلان است که برای مصلحت بزرگ تر، بر مصلحت کوچک تر چشم می پوشند و برای رسیدن به اهداف بزرگ تر، از هدف های کوچک تر می گذرند و به شوق رسیدن به سود کلان تر، سودهای کوچک تر را نادیده می گیرند.

چاره کار

پس از تحسین کردار عاقبت اندیشانه تان، می گویم:

درست است که فرزندانتان سامان گرفته اند و دیگر نگران سرگردانی آنان بر اثر جدایی تان نیستید، اما هنوز هم جدایی تان زیان هایی به بار می آورد و هنوز مصلحت هایی برای ادامه زندگی تان وجود دارد و هنوز انگیزه هایی برای ادامه راهتان موجود است. ببینید:

  1. اگر جدا شوید، به آبروی همان فرزندان، که سال ها برای آسیب نخوردن به جان و روانشان صبوری کردید، لطمه می خورد. نزد همسر و خویشاوندان همسرشان سرافکنده می شوند. این لطمه، سبک تر از صدمه ای نیست که اگر قبل از ازدواجشان جدا می شدید. صبوری ورزیدن اکنونی تان، برای حفظ حیثیت اکنونی آنان، کم بهاتر از شکیبایی پیشین تان برای سامان گیری پیشین ایشان نیست.

بنابراین همان گونه که دیروز، برای خوشبختی فرزندانتان دندان بر جگر فشردید و خیمه زندگی تان را سرپا نگه داشتید، امروز نیز برای خوشنامی آنان صبوری ورزید و این خیمه کهن را برافراشته بدارید. دیروز برای خوشبختی آنان فداکاری کردید، امروز برای استمرار سعادتشان ایثار کنید. اینجا جای ایثار خداپسندانه و مصلحت اندیشی خردمندانه است.

 2. جدایی در کهنسالی، از منظرهایی، زیان بارتر از جدایی در جوانی است. در جوانی، اقبال و امکان ازدواج مجدد، وجود دارد، اما این اقبال و امکان، در کهنسالی، بسیار کم فروغ می شود. بسیار بعید است که بتوانید ازدواج دیگری، آن هم بهتر از ازدواج اول، داشته باشید.

    باقی عمرتان را می خواهید چگونه بگذرانید؟ به تنهایی؟ با سربار دیگران بودن؟ در خانه سالمندان؟ هیچ کدام به صلاح نیست. هیچ کدام بهتر از زندگی مشترک اکنونی تان نیست.

پس مصلحت عاقلانه و خداپسندانه چنین حکم می کند که پختگی ورزید و زندگی مشترکتان را ادامه دهید. « عاقل آن است که اندیشه کند پایان را.»

3. چنین نیست که ادامه زندگی مشترکتان حتما با ناگواری همراه باشد. بله، گذشته اش ناگوار بوده، اما چنین نیست که آینده اش نیز لزوما مانند گذشته باشد؛ بلکه می توانید آن را بازنگری و بازسازی کنید؛ با مشاوره با مشاوری دانا و توانا، به کارگیری شیوه های جدید مدیریت زندگی، ایثارگری خداپسندانه و پاداش کردار خویش را از خدا خواستن.

این سخن امیرمؤمنان امام علی علیه السلام را مایه قوت قلبتان کنید: 

«بقیّةُ عُمرِ الـمَرءِ لاثَمَن لَهُ، یُدرِکُ بها مافاتَ و یُحیی بِها ما أَماتَ»؛

باقی مانده عمر آدمی را بهایی نیست؛ انسان، در این دوران، آنچه را از کف داده است، جبران می کند و آنچه را تباه کرده است، احیا و بازآفرینی می نماید. 

                                                                                       (روضه الواعظین، ج 2، ص 394)

آنگاه سکوت کردم و ایشان را می پاییدم تأثیر مشاوره مان را در آنان ببینم و عزمشان را بنگرم.

چهره آقا و خانم دوراندیش، که در ابتدای مشاوره عبوس بود، اندک اندک باز می شد و چونان گل های بهاری می شکفت. آنان چشم در چشم هم دوختند و به هم نگاهی عاشقانه کردند؛ عشقی کهنسالانه که رنگ و رایحه جوانانه گرفته بود!

برخاستند و رضامندانه و امیدوارانه، خداحافظی کردند و رفتند. بدرقه شان کردم. دیدم همچنان که می رفتند، دست هم را گرفتند و در چهره هم، مهربانانه نگریستند. به یقین دانستم که تصمیمی عاقلانه می گیرند و کاری عاقبت اندیشانه می کنند.

الاهی شکر.

فضیلت های فراموش شده 3...
ما را در سایت فضیلت های فراموش شده 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmazaheriesfahanif بازدید : 226 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 10:12